کد مطلب:28027 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:107

کسانی که از بیعت با ابو بکر سر باز زدند












942. تاریخ الیعقوبی:گروهی از مهاجران و انصار از بیعت با ابو بكر، سر باز زدند و به علی بن ابی طالب علیه السلام متمایل شدند، از جمله:عبّاس بن عبد المطّلب، فضل بن عبّاس، زبیر بن عوّام بن عاص، خالد بن سعید، مقداد بن عمرو، سلمان فارسی، ابوذر غِفاری، عمّار بن یاسر، بَراء بن عازب و اُبیّ بن كعب.

ابو بكر به دنبال عمر بن خطّاب و ابو عبیدة بن جرّاح و مغیرة بن شعبه فرستاد و گفت: نظر (صواب )، چیست؟

گفتند: صواب، آن است كه عبّاس بن عبد المطّلب را ببینی و سهمی از این حكومت برای او و نسلش قرار دهی و بدین وسیله در طرف علی بن ابی طالب، شكاف اندازید تا اگر با شما شد، برایتان حجّتی بر ضدّ علی باشد.

پس، ابو بكر و عمر و ابو عبیدة بن جرّاح و مغیره رفتند تا شبانه بر عبّاس در آمدند و [ در آغاز سخن، ]ابو بكر به حمد و ثنای الهی پرداخت و سپس گفت:

خداوند، محمّدصلی الله علیه وآله را به پیامبری بر انگیخت و او را ولیّ مؤمنان قرار داد و با قرار دادن او در میان آنان، بر ایشان منّت نهاد تا آن كه او را نزد خود برد. اموری را [ نیز ]برای مردم، آزاد گذاشت تا آنان به مصلحت خود، دلسوزانه برگزینند.[1].

پس، آنان مرا سرپرست خود و مراقب كارهایشان برگزیدند و من هم سرپرستی كار را به عهده گرفتم و با كمك و تأیید خداوند، بیم سستی و سرگردانی و هراس ندارم. موفّقیت من جز با خدا نیست؛ بر او توكّل كرده، به سوی او باز می گردم.

پیوسته به من خبر می رسد كه معترضی، در میان مسلمانان اختلاف می اندازد و شما را پناه خود كرده است و[ شما ]پناهگاه محكم و دستاویز جدید او شده اید. پس یا با مردم در آنچه بر آن گرد آمده اند، داخل شوید و یا آنان را از آنچه بدان متمایل شده اند، برگردانید.

ما به نزد تو آمده ایم و می خواهیم سهمی را از این حكمرانی برای تو و نسلت قرار دهیم؛ زیرا تو عموی پیامبر خدا هستی و مردم، اگر موضع تو و همراهت را ببینند، از شما رویگردان می شوند.[2] ای بنی هاشم! آرام گیرید؛ چرا كه پیامبر خدا، از ما و شماست!

عمر بن خطّاب نیز گفت: به خدا سوگند، همین گونه است و دیگر این كه ما از سر نیاز، نزد شما نیامده ایم؛ بلكه ناپسند می داریم كه از سوی شما بر آنچه مسلمانان بر آن گرد آمده اند، ضربه ای وارد شود و كارتان با مسلمانان گره خورد. پس در كار خود بنگرید.

پس، عبّاس به حمد و سپاس الهی پرداخت و گفت: همان گونه كه توصیف كردی، خداوند، محمّدصلی الله علیه وآله را به پیامبری بر انگیخت و او را برای مؤمنان، ولی قرار داد و بدین وسیله بر امّتش منّت نهاد، تا [ آن كه ]قبض روحش كرد و او را به نزد خود برد و مسلمانان را در برخی از امور آزاد گذاشت تا برای خود به درستی و حق برگزینند،[3] نه آن كه به تمایلات نفسانی كژ شوند.

پس اگر خود را از جانب پیامبر خدا فرمانروا می پنداری، حقّ [ ما[4] [ را گرفته ای و اگر خود را [ برگزیده] از سوی مؤمنان می دانی، ما [ نیز ]از مؤمنانیم كه نه تو را مقدّم داشتیم و نه به میدان آمدیم و چیزی ابراز داشتیم و ما هماره ناراضی بوده ایم. اگر این امر، تنها از سوی مؤمنانْ حقّ تو شده، چون ما مخالفیم، پس [ حقّی برای تو ]ثابت و استوار نشده است.

چه تفاوت بزرگی است میان این سخنت كه آنان بر تو اعتراض می كنند، با سخن دیگرت كه آنان تو را برگزیدند و به تو متمایل شدند! و چه تناقض آشكاری است میان نامیده شدن تو به «جانشین پیامبر خدا» با [ این] گفته ات كه مردم را در كارهایشان آزاد گذاشت تا برگزینند و آنان هم تو را برگزیدند!

امّا آن سخنت كه [ سهمی از ]آن را برای من قرار می دهی: پس اگر حقّ مؤمنان است، تو حق نداری كه در آن، حكم برانی [ و آن را به دیگری وا گذاری] و اگر حقّ ماست، ما همه آن را می خواهیم و به بخشی از آن، رضایت نمی دهیم. و تو آرام گیر؛ چرا كه پیامبر خدا از درختی بود كه ما شاخه های آن هستیم و شما همسایه های آن!

پس، آنان از نزد عبّاس بیرون آمدند.[5].

943. تاریخ الیعقوبی:از جمله كسانی كه از بیعت با ابو بكر سر باز زدند، ابو سفیان بن حرب بود. [ او ]گفت: ای پسران عبد مناف! آیا راضی شدید كه كس دیگری جز خودتان، سرپرستی شما را در این امر به عهده گیرد؟ [ سپس] به علی بن ابی طالب علیه السلام گفت: «دستت را دراز كن تا با تو بیعت كنم»، در حالی كه [ تبار] قُصَی، همراه علی علیه السلام بودند. [ سپس] سرود:

بنی هاشم! مبادا مردم در [ حقّ] شما طمع كنند

بویژه تیم بن مرّه، یا عَدی!

امر [ خلافت]، جز در میان شما و به سوی شما نیست

و جز ابو الحسن، علی، كسی شایسته آن نیست.

ای ابو الحسن! آن را هوشیارانه و محكم به دست گیر

كه تو به این كار (كه مورد طمع دیگران است )، سزاوارتری.

و مردی كه قُصَی را در پشت خود دارد

عزیز و مورد حمایت است، در حالی كه مردم از [ جدّش،] غالب، بسی دورند.

و خالد بن سعید، غایب بود و چون باز آمد، بر علی علیه السلام وارد شد و گفت: بیا تا با تو بیعت كنم. به خدا سوگند، هیچ كس در میان مردم، سزاوارتر از تو به جانشینی محمّدصلی الله علیه وآله نیست.[6].

944. أنساب الأشراف - به نقل از صالح بن كیسان -:خالد بن سعید بن عاص، پس از وفات پیامبرصلی الله علیه وآله از یمن باز آمد و نزد علی علیه السلام و عثمان رفت و گفت: «شما جامه رویین هستید، نه [ جامه ]زیرین. ای پسران عبد مناف! آیا راضی شدید كه سرپرستی امرتان را كسی جز خودتان عهده دار شود؟...».

از عوانه و ابن جعدبَه نقل شده است كه خالد بن سعید، تا شش ماه با ابو بكر بیعت نكرد.[7].

945. شرح نهج البلاغة - در یادكردِ داستان سقیفه -:چون قبیله اوس دید كه یكی از رؤسای خزرج (بشیر بن سعد ) با ابو بكر بیعت كرد، اُسید بن حُضیر هم كه رئیس [ قبیله] اوس بود، از سر حسادت و از بیم ریاست سعد [ بن عباده، رئیس خزرج، ]بیعت نمود و در پی او اوسیان همگی بیعت نمودند.

سعد بن عباده، در حالی كه بیمار بود، به منزلش برده شد و آن روز و روزهای بعد هم بیعت ننمود. عمر خواست او را مجبور كند؛ امّا به او گفته شد كه این كار را نكند؛ زیرا او بیعت نمی كند تا كشته شود و كشته نمی شود تا آن كه خانواده اش كشته شوند و خانواده اش كشته نمی شوند تا [ قبیله ]خزرج كشته شود و اگر با خزرجْ جنگ شود، اوس هم با آنها خواهد شد و كار، تباه خواهد گشت.

پس، او را وا نهادند و او به نماز و جماعتشان حاضر نمی شد و حكم آنان را نمی پذیرفت و حتّی اگر یاورانی می یافت، با آنان زد و خورد می كرد و هماره چنین بود تا ابو بكر در گذشت.

سپس [سعد، ] عمر را در دوران خلافتش دید، در حالی كه او بر اسب و عمر بر شتر بود. پس عمر به او گفت: هیهات، ای سعد!

سعد گفت: هیهات، ای عمر! و سپس گفت:تو جانشین همان كسی هستی كه او را جانشین پیامبرصلی الله علیه وآله كردی؟

گفت: آری، من همو هستم.

به عمر گفت: به خدا سوگند، برای من مجاورت هیچ كس، از مجاورت تو منفورتر نیست.

عمر گفت: هر كس مجاورت كسی را نمی پسندد، از آن جا می رود.

سعد گفت: امید می برم كه به زودی تو را تنها گذارم و به جوار كسی بروم كه مجاورتش برایم از مجاورت تو و همراهانت، محبوب تر است.

پس از آن، سعد جز اندكی نماند، تا آن كه به سوی شامْ بیرون رفت و در حوران[8] در گذشت و با هیچ كس، چه ابو بكر، چه عمر و چه غیر آن دو، بیعت نكرد.[9].

946. شرح نهج البلاغة - در یادكردِ داستان سقیفه -:مردم، بستر سعد را پایمال كردند و گفته شد: سعد را كشتید. و عمر [ در پاسخ] گفت: خداوند، سعد را بكشد! پس، مردی از انصار به میان پرید و گفت: من دوای درد و چاره كارم. او را گرفتند و شكمش را لگدمال و دهانش را پر از خاك كردند.[10].









    1. این گفته، مخالف دلیل های عقلی و نقلی ای است كه در درآمد بخش سوم گذشت.
    2. این زیادت از الإمامة و السیاسة اخذ شده است.
    3. ر. ك:پانوشت صفحه پیشین.
    4. این زیادت از الإمامة والسیاسة اخذ شده است.
    5. تاریخ الیعقوبی: 124/2، الإمامة و السیاسة:32/1. نیز، ر.ك:شرح نهج البلاغة:21/2.
    6. تاریخ الیعقوبی:126/2، الإرشاد:190/1، الجمل:117، إعلام الوری:271/1.
    7. أنساب الأشراف:270/2.
    8. منطقه بزرگی از توابع دمشق در جهت قبله كه روستاها و كشتزارهای فراوانی دارد. (معجم البلدان:317/2)
    9. شرح نهج البلاغة:10/6.
    10. شرح نهج البلاغة: 40/6.